قسم بعزّت و بزرگواری تو ای مولای من و مقتدای من و حبيب من


قسم بعزّت و بزرگواری تو ای مولای من و مقتدای من و حبيب من كه شكايت نميكنم بسوی تو از آنچه وارد شد از حضرت تو و ظاهر شد از جانب تو بلكه سرهای عاشقان تو طالب كمندهای محكم است و گردنهای طالبان روی تو منتظر شمشيرهای برنده و سينه های منيره از جذب و شوق مترصّد تيرهای زهر آلوده . زهرهای كشنده نزد عاشقان از خمرهای حيوان نيكوتر و زخمهای هلاك كننده از شربتهای  لطيف پاكيزه‌تر . پس معدوم شود نفسيكه در راه عشق تو جان نبازد.

و مفقود شود وجوديكه در طلب وصل تو سر نيندازد و بميرد قلبی كه بذكر تو زنده نگردد و دور شود هيكلی كه بجان طالب قرب نشود و مشقّتهای باديه عشق را نچشد. و لكن ای سيّد من باز گشت و توبه مينمايم بآنچه مشغول شدم در ساحت قدس تو باين كلماتيكه ظاهر نشده مگر از غفلت اين عبد از مقامات قرب و وصل . زيرا كه هر كه بتو رسيد  از غير تو باز ماند و هر كه از تو گذشت بغير تو مشغول شد . پس وای بر كسيكه از تو بريد و بغير تو پيوست و در وادی حيرت نفس سرگردان بماند و بمرد و از مدينه حيات باقيه و زندگانی دائمه محروم ماند .
 و بعزّت و جلال تو ای پرورگار من كه مشاهده ميكنم دوستان و مُحرمان كعبه وصال تو را و سرمستان خمر جمال تو را كه مشعوفند ببدائع قضای تو و مسرورند ببلاهای نازله از نزد تو اگر چه قهر صرف باشد و يا غضب
 بحت . زيرا كه اين قهر مالك لطفهاست و اين غضب سلطان مهرها و اين سمّ محيی جانها . جبروت عزّت طائف اين ذلّت است و ملكوت غنا طالب اين فقر .
 و تو ای مولای من راجع فرمودی اين طير را از جسد ظلمانی بلاهوت معانی و از غذاهای روحانی مرزوق گشته و بنعمتهای صمدانی محظوظ شده و بتو راجع گرديده و بر تو وارد آمده و ارتقا برفارف قدس تو جسته و در جوار رحمت تو مستريح گشته و بر كرسيّ افتخار مقرّ
 گزيده و در هواهای عزّ روح طيران مينمايد و از باده‌های وصال احديّه مينوشد و از شرابهای لقای صمديّه می آشامد . و چون بحكمتهای بالغه مستور فرمودی اين مراتب را در پرده‌های قدرت خود لهذا صعب گشته بر عباد حكم فراق و سخت است بر ايشان امر طلاق و بجزع می‌آيد نفوس از ملاحظه آن و بفزع ميآيد عقول از مشاهده آن . و از جمله آن بلايای مقدّره و مصيبتهای جليّه مستوره اين مصيبت بديعه و اين  بليّه جديده است كه باو محترق شد اكباد و مشتعل شد حقائق عباد و مضطرب گشت اهل بلاد . پس نماند چشمی مگر آنكه خون گريست و باقی نماند قلبی مگر آنكه كأس الم بچشيد و رؤوس عالين برهنه و عريان شد و نفوس راضين از غم نالان گشت فؤادها مكدّر شد و نورها تاريك و مظلم گشت و منقطع شد روح از اماكن خود و تبديل گشت سرور از محافل خود . پس وای وای از آنچه ظاهر شد و هويدا گشت و اين است از قضاهای ثابت تو در شجره ظهور تو ای پروردگار من.

No comments:

Post a Comment